صاعقه (خودنوشته)

یک عده درست مانند ابر سیاهند وجودشان در
زندگیی آدم را دلگیر می کنند انسان هر لحظه منتظر است کارشان را بکنند ( صاعقه بزنند ٫ طوفان برپا کنند و.....)بعد رفع زحمت کنند همین.
🍃⚡⛈️
یک عده درست مانند ابر سیاهند وجودشان در
زندگیی آدم را دلگیر می کنند انسان هر لحظه منتظر است کارشان را بکنند ( صاعقه بزنند ٫ طوفان برپا کنند و.....)بعد رفع زحمت کنند همین.
🍃⚡⛈️
عاشق کسانیی هستم که هنگام خواندن متن حس و حال نویسنده رو میفهمند ولی دست بوس کسانی هستم که حتی از کاغذ سفید درد یک نویسنده رو میفهمند
من در گوی تنهاییم تنهاییی خودرا بغل کرده ام گویم را بی در انتخاب کرده ام که کسی ورود نشود به گوی ارامشم همیشه مدیونم اینجا من من واقعی هستم من به کسی مجبور به جواب دادن نیستم .
گوی تنهاییی من بی منت مرا به آغوش گرفته می گذارهر دیوانگیی ک دوس دارم بکند در هنگام تنهاییی هام مرا طوری بغل میکند که نمیتوانم آنرا توضیح بدهم . گر من از او خارج شوم هنگام برگشت باز می بینم همان جا که گذاشتم آن جا منتظر من هست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
می گفتند می گفتند که دوستت ندارد معنیش را نمی فهمیدم می گفتند بس کن می شنویدم ولی نمی فهمیدم آنها می گفتند که هر کاری کنی هیچ است آنها می گفتند تو حیفی ولی ...
بیچاره من سوختم با این همه گفتن ها باز من دنبال راه بودم من ازهمان اون هایی که می گفتن کمک می خواستم.
ترسم این بود که همه ی گفته ها درست باشد ترسم این بود که بعد سالیان بدونم تو واقعا شایسته این همه دوستاشتنم نباشی تو واقعا نالایق بودی راست می گفتند.بعد از مدتی هایی که تورا دیدم من در طی این چندین سال چه دیده بودم که این چنین چند سال خودرا زهر کرده بودم .
من شاید راهم را گم کرده بودم . نمی دانم شاید هم انسانشو.
هر چه بود تو گزینه اشتباهی بودی برای این ۵ سال.
تو واقعا اشتباه بودی.
تورا با دیگری دیدم سکوت کردم. تحقیر کردنت را دیدم وفقط گفتم فدای سرش. وقتی که باهم شدیم از دل من در می آورد.مگر اینکه تو ازم خیلی دور بودی. میدیدند و می گفتند و به حال من می سوختند.
می گفتند در جهان های خیلی دور ازهم زندگی می کنیم.ومن چقدر ابلهانه باخود می گفتم چهان هارو به هم نزدیک می کنم. من این چند سال فقط برای تو زندگی کردم. توبرای کی زندگی کردی؟چه کسی را اولویت زندگیت کرده بودی در حالی که کل زندگیم شده بودی.
اگر من با تومیشدم من فقط باید نجار رابطه مان میشدم فقط رابطه مان را درست می کردم فقط همهچیز را تعمیر می کردم بدون اینکه به اشتباهت متوجه بشی . بدون اینکه خرجی برای رابطه مان کنی. تو واقعا لایق لقب نبودی تو واقعا لایق لقب (ارغوان )نبودی. تو لایق لقب ها و کلمه های عاشقانه هستی که ورد زبان تمامیه عاشقاس.
من میخواستم تو فرق کنی من میخواستم تو تک باشی تو را ازجمع نتوانند به راحتی انتخاب کنند. من این لقب را باصد دلیل برایت انتخاب کرده بودماین لقب لقب همین طوری برایت نبود.
من برایت تلاش کردم تو تلاش نفهمیدی. راستش مانده ام تو مرا یا من تورا از دست دادم .به تو گفته باشم سایه ام راباشمع دنبال می کنی . شایدم به دنبالم هستی نمی توانی چیزی بگی.
بگذار بگویم خیلی وقت است از آن ایستگاه انتظار رفته ام بگذار بگویم در قلبم را برایت بسته ام بگذار بگویم خیلی وقت است خود به خود تسکین پیدا کرده ام. ولی فراموشت نکرده ام انسان خوب است بزرگ ترین اشتباهش را فراموش نکند.
این همه متن با آه نوشته شده مانده ام با این همه آه چگونه زنده میمانی.(زنده ماندن با زندگی کردن فرق دارد)
از خدای متعال می خوام فقط زنده بمانی (تنها نفس بکشی)
🖤🍃
شهر شهر مردگان بود شهر شهر انسان های بی روح آن ها مردگان متحرک بودن آن ها زندگی می کردند تا شاید شهر خالی دیده نشود نه هیاهویی برای زندگی کردن بود نه سروصدایی درشهر بود ونه... صدای بوق اتومبیل ها فقط معلوم می کرد که در آنجا افرادی زندگی می کنند .دیگر کسی به حال کسی گریه نمی کرد کسی کسی راخوشحال نمی کرد و.....فقط می گفتند من ودیگری مهم نبود با گورستان یک فرق داشت که مردگان شهر بر پا بودند. مردگان شهر قفس سینه شان بالا و پایین میکرد.راستی برای چه زندگی می کردند.آنها فقط این ور و اون ورمی دویدند تا یک تکه نان برای سفره شان ببرند آنها تنها تلاش می کردند. برای سالم زندگی کردن برای پر کردن شکم هایشان ،محلی داشتن برای آسوده خوابیدن راستی بعد از خوابیدن وبیدار شدن باز در همان هیا هو بودن خوداین هیاهو نیز عالمی دیگری داشت .شاید بعد از مدتی هیاهو دیکر شده بود عادت برای مردم .اگر مردم این هیاهو را نداشتن دلگیر می شدند شاید خانه نشین میشدند ساید هم مریض میشدند شاید بعد این هیاهوباعث شود این شهر از شهر مردگان به شهر زندگان تبدیل شود .ولی تا وقتی انسان ها به درد هم نمی خورند هنوز هم هنوز باید شهر شهر مردگان باشد.
In the name of خودم
که افریدم خودم را از نو
خود نوشته
________________________________________________
من هم مثل آدم های دیگه هستم دنیارو هر جور که دوست دارم باشد میبینم نه به شکلی ک هست
خودنوشته (من هستم سایه)
برگ مطعلق به درخت اس
گل برگ مطعلق به گل
ساقه های پر قوت و پر بار مطعلق به ریشه
برگ شاید در هنگام وزیدن نسیمی خوش به خواهد که به ساز نسیم رقص کند آزاد سبک به میل خود دیوانه وار برقصد او از زمین به چندین کیلومتر بالا برود و یک لحظه پیچ به خورد و کف زمین را حس و لمس کند و بعد باز اوج بگیرد این رقص شاید چندین ساعت طول بکشد شاید کیلومتر ها به شرق یا غرب برود ولی برگ جان فراموش نکن تو مطعلق به درختی هستی که شاید جای تو برگی دیگری سبز شود و او نیز منتظر رقص نسیمی است یاشاید هم هنوز او از نسیم بی خبر است🍃❤️